محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 20 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

.............♡•.¸★ قهرمان كوچك ★¸.•♡

كلاس زبان خصوصي!

سلام از امروز يعني شنبه اول تير.......خواهر جونم ميخواد بهم زبان درس بده. ميخواستم برم كلاس زبان ....ولي خواهرم گفت بذار اول يه كم تو خونه بخوني و ياد بگيري بعد برو تعيين سطح بده كه از level هاي بالاتر شروع كني.... حروف را بلدم كلمه هم زياد بلد بودم ولي چون يادم رفته بايد از اول مرور كنم ... خيلي ذوق و شوق دارم براي زبان انگليسي.... هي دو سه روزه به خواهرم ميگم از الان شروع كنيم ميگه نه برنامه گذاشتم از شنبه اول تير ... روز هاي زوج ....ساعت شش تا هفت شب...شايدم پنج و نيم تا يه ربع به هفت..... روزاي زوج صبح هم قرآن دارم...عصرا زبان...روزاي فردم كه باشگاهم.... يعني اينگونه ميگذرانم تابستون خود را!!!! ...
1 تير 1392

پارك جمشيديه ...جايزه و كارنامه

سلام دوست جونا...خوبيد؟   بيستم يعني دوشنبه كارنامه گرفتم... همش (خيلي خوب) شد(20) .....نمره هامون توصيفي است ديگه يعني عددي نيست.....و  خيلي خوب يعني بيست.... هفته پيش مامانم برام يه تفنگ شكاري خريد به عنوان جايزه كمربند سبز و حكم قرآن و كارنامه ام... چهارشنبه هفته پيش كه تعطيل بود رفتيم پارك جمشيديه...اردكم برده بوديم.اونجا كلي ميدوييد بازي ميكرد موقع ناهارم اينقدر غذا خورده بود شده بود مث بادكنك وعصري دوباره يه كم بازيش دادم و دواندمش تا  غذاش هضم شه... اونجا خيلي خيلي خوش گذشت ...همش با تفنگم بازي كردمو با بابا و مامانم رفتيم تو پار يه كم گردش كرديم...پاركش همش كوه و سربالايي سرپايينيه....تا بالاي يكي از كوههاش ر...
22 خرداد 1392

چهارماه تعطيلي!!!!!!!

1.....آغاز چهارماه تعطيلي رو به خودم تبريك ميگم...از دوشنبه ديگه تعطيل شدم....... آخ جون........ 2......سه شنبه هم با معلم قرآنمون ميخوايم بريم پارك... مامانا هم ميان.... 3......اردك زرده كه اسمش نبات بود مرد!!!   ...
31 ارديبهشت 1392

اردو

شنبه بردنمون اردو...   باغ پرندگان ....خيلي خوش گذشت...بعدش بردنمون يه پارك بزرگ و بستني دادن...دوربين و موبايل نذاشتن ببريم... ميخواستم گوشيمو ببرم عكس بندازم نشد ... براي همينم عكسي ندارم.....                                ...
23 ارديبهشت 1392

سلام سلام سلام....

سلام دوستاي عزيز   پنجشنبه من و خانواده (به جز آبجي جونم كه كلاس كنكور داشت ) رفتيم نمايشگاه كتاب تهران. جاي همتون خالي هم كتاب خريدم هم پازل سه بعدي هم اونجا عمو مهربان و خاله رويا رو از نزديك ديدم و باهاشون عكس انداختم...نميدونيد چقدر خوش گذشت جاي همه شما خالي...... عكسا و توضيح عكسها: اين آقا ها با لباس ها و شكلهاي مختلف مثل پانتوميم نمايش اجرا ميكردن اما بيشتر مثل مجسمه مي ايستادن و هر چند دقيقه يه بار مدلشون عوض ميشد...     اينم يكي ديگه     توي يه قسمت نمايشگاه به اسم فرهنگسراي كتاب جايي بود كه يه عالمه بازي هاي مختلف فكري و جورچين و اوريگامي(كاغذ و تا) و اين...
23 ارديبهشت 1392