محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

.............♡•.¸★ قهرمان كوچك ★¸.•♡

مسابقه اذان

سه شنبه مسابقه اذان داشتم.توي يه مسجد نزديك خونه عمه جونم برگزار ميشد(عمه بزرگ) گفتن ساعت هفت اونجا باشيم .رفتيم ازمون تست گرفتن بعد گفتن چندنفر بمونن بعد اذان مغرب مسابقه برگزار ميشه.بعد نماز هم مولودي و جشن داشتن و بعدش مسابقه اذان شروع شد من دوروز قبلش مامانم آگهيشو ديده بود و تلفني اسممو داده بود ...اصلا تمرين نكرده بودم و سرما هم خورده بودم و خلاصه فقط حفظ بودم وآهنگشو ميدونستم اما صدامم گرفته بود ...بعد موقع مسابقه بردنمون قسمت مردها و مامانا نيومدن، بعد يكي يكي رفتيم اذان گفتيم و قبول شديم البته صِـدام گرفت يهو نفس كم مياوردم ولي آقاهه گفت كه صدام خوبه اگه سرماخوردگيم خوب شه و تمرين كنم...گفت ميخوان كلاس بذارن اسممو نوشت كه ح...
12 ارديبهشت 1392

دندون كشيدم

خودم :     امروز صبح رفتم مدرسه بعد مامان اومد دنبالم كه بريم دندونپزشكي .دكتر گفت بايد دندونتو بكشي گفتم   دائمي نيست گفت نه ريشه شيري داره بعدا دوباره درمياد. بعد يه آمپول زد خيلي درد داشت ولي بعد بي حس شد و خواست دندونمو بكشه درد نداشت بعد كه اومديم بيرون يه بستني خوردم بعد رفتيم دوتا جوجه اردك خوشگل خريدم. بعدا عكساشو ميذارم   عكس اضافه شد: طلاييه اسمش نبات و اون يكي اول تاتي بود من گذاشتم پرسياه     توي بالكن زندگي ميكنن فقط شبا كه سرده ميذاريم تو اين قفس مياريم تو اتاق خواهرام كه سرما نخورن. ...
9 ارديبهشت 1392

پنجشنبه

پنجشنبه رفتم بهشت زهرا با مامانم و بابام.   قطعه شهدا...           درخت شاتوت هم بود رفتم يه كم چيدم خورديم...كوچولو بودن هنوز         وسايل دزدان دريايي خريدم(تبر و تفنگ و چشم بند)   ...
7 ارديبهشت 1392

جوجه هاي خدا بيامرز

پنجشنبه دوتا جوجه خريدم...امروز مردن!!!!!!!!!! يكي از يكي بي حال تر     چيه داداژ مشكلي هست   اينم بازي انگري بردز ... پنجشنبه خريدم...باحاله           اين خوكا از بس كه به جوجه ها گفتن چه قدر مارو ميزنيد و اونا هم گفتن تخم مرغاي مارو برنداريد  آخرشم رفتن دادگاه شكايت كنن...   ...
1 ارديبهشت 1392

مسابقه كودك من

سلام خاله سپيده.... اينم كاردستي من... ببينيد خوبه؟؟؟ كاردستي لانه و گنجشك ها   همه ي همشو خودم درست كردم.... اول خواهر جونم از الگوش پرينت گرفت بعد دور شو بريدم گذاشتم رو مقوا كشيدم الگوشو... بعد قيچي كردم وسايل لازم: مقوا - كاغذ كادو رنگي - قيچي كوچولو - مداد - الگو           اينم الگوي گنجشكا       پولكهاي من- براي چشم جوجوها     چسبوندن چشم و بال  و نوك جوجوها ...
30 فروردين 1392

چهارشنبه سوري

چهارشنبه سوري از صبح سه شنبه كه بيدار شدم همش منتظر بودم زود غروب شه و بريم بيرون.... صبحش رفتيم يه كم خريد كرديم منم از هفته پيش همش وسايل چهرشنبه سوري ميخريدم.... صبح هم يه هفت ترقه و كپسولي ديگه خريدم... غروب بابا كه نماز خوند ديگه همه رفتيم پايين...پشت بلوك آخري مجتمع همه جمع شده بودن و بزن و بكوب و آتتيش بازي... ما هم يه آتيش كوچول درست كرديم و توش سيگا.رت مي انداختيم و با آتيشش بقيه چيزارو روشن ميكرديم...خيلي باحال بود.خوش گذشت... اينم عكسام... البته همش فيلم ميگرفت آبجي جونم... فشفشه توي خونه ...
27 فروردين 1392

نمايشگاه مدرسه

  سفرنامه ام رو گذاشتن توي نمايشگاه مدرسه.... خيلي خوشحال شدم همه سوم ها رو بردن نمايشگاه همه از سفرنامه ام تعريف كردن..... هووووووررررررررررراااااااااااااااااااااا   عكساي كاملش دوتا پست پايين تر هستش در ادامه مطلبش... ...
22 فروردين 1392

اولين پست سال 1392

سفرنامه نوروزي من: دوستاي وبلاگي مهربون سلام.... سال نو مبارك... سال خوبي داشته باشيد. من به اتفاق خانواده ام در نوروز به همراه  راهيان نور به مناطق جنگي  سفر كردم... اين سفر رو خيلي دوست داشتم چيزاي زيادي ياد گرفتم ...از ديدن لوازم جنگي هم كلي هيجان زده شده بودم...و جو گير امسال پيك نوروزي نداشتيم و بايد سفر نامه مينوشتيم.منم ديروز سفر نامه نوشتم و عكس هم چسباندم...ازش عكس انداختم... عكساي جنوب و سفر نامه ام در ادامه مطلب.... بدو ادامه مطلب با كلي عكس   اردوگاه شهيد كلهر   منطقه عملياتي شرهاني   يادمان شهيد اسكندرلو   اروندكنار   شلمچه...
18 فروردين 1392