محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

.............♡•.¸★ قهرمان كوچك ★¸.•♡

یلدا 1392

فکر کنم اول باید عکسای یلدا رو بذارم.... هم توی مدرسه جشن یلدا گرفتیم هم طبق رسم هرساله خونمون سفره یلدا داشتیم...جاتون خالی هردوتاش حسابی خوش گذشت...                 ...
24 اسفند 1392

من برگشتم....

هزار هزار سلام به شما دوستای خوبم....من برگشتم تا بازم از روزمره هام بنویسم....در پست های بعدی براتون کلی خبر دارم....ممنون از همراهیتون
24 اسفند 1392

خبر تلخ

سلام دوستای خوبم...تو این مدتی نیومدم وبلاگ...اتفای خیلی زیادی برام افتاده که هم خوب بوده هم بد....اما آخرین خبرم خیلی تلخ و ناراحت کننده است... یکی از هم کلاسی هام به  علت بیماری فوت کرده . ..خبر کاملشو با بقیه اتفاقایی که میخوام بدونید، فردا براتون میذارم....منتظرم باشید.. ...
4 اسفند 1392

محرم 1392

سلام دوستاي خوبم.عزاداري هاتون قبول...   توي دهه اول محرم من هر شب ميرفتم هيئت مجتمع مون...سينه زني و زنجير زني داشتن.. چند شب هم شام دادن...روز شيرخوارگان حسيني هم رفتيم با مامانم به مدرسه شهيد رحيمي در فرديس كه هميشه مراسم هاي باشكوهي برگزار ميكنه.   اينم چندتا عكس:  خودمـــــــــــــــــ  انداختم             اينم خودم تو دسته هيئت:       روز عاشورا هم توي مجتمع خودمون هم مجتمع روبرويي مراسم خيمه سوزاندن داشتيم... ما هم هر دوجا رو رفتيم...مجتمع روبرويي مراسمش بزرگتر از مال ما بود يه كم هم نمايش داشت...
5 آذر 1392

نمايشگاه بازي هاي رايانه اي

سلام سلام صد تا سلام.... خيلي وقته كه نيومده بودم... در عوض الان با كلي عكس و خبر آماده ام جمعه با مامان و خواهرجونم رفتيم نمايشگاه بازي هاي رايانه اي(مصلي امام خميني) ، جاتون الي خيلي خوب بود.... هم كلي بازي كردم هم بازي خريدم....   البته من فقط جمعه ها بازي ميكنم.... اما اين دوسه روز اجازه داشتم بيشتر باز ي كنم چون جديد بود بازيهام...   حالا عكس هامو ببينيد...   من و مامانم....   يه ...
16 آبان 1392

جشن ميلاد امام رضا(ع)

    توي فرهنگسراي شهركمون يه جشن براي تولد امام رضا برگزار شد كه توش مسابقه  هم داشت با موضوعات: 1-نقاشي-كلاژ حرم امام رضا 2-ساختن بادبادك با ماكاروني و كاغذرنگي و مدادشمعي و چسب .... منم شركت كردم...جايزه هاش سفر مشهد و جامدادي بود....قرعه كشي بود منم جامدادي برنده شدم!     ...
16 آبان 1392

مسافـــــــــــــــــــــــــرت

    ما تابستون بعد از ماه رمضان رفتيم مشهد... جاي همتون خالي....خيلي خوش گذشت....عروسي دختر خاله ام هم بود... خواهر جونم چون كلاس داشت يه هفته قبل از عروسي با بابام برگشتن ، اما من و مامان و آبجي جونم مونديم تا عروسي و فرداي عروسي برگشتيم.. خيلي خوب بود....دايي اكبرم همش با ما بودن خونه ماماني ....پسر اون يكي دايي ام هم پيشمون بود و همبازي هم بوديم...قبلا ديدينش تو عكسام.. امير مهدي  . .يا بازي ميكرديم يا دعوا ميكرديم يا كارتون مي ديديم يا ...ديگه كار خاصي نميكرديم همه جا هم با هم ميرفتيم ...ما و دايي اكبر اينا و ماماني و امير مهدي... ...
16 آبان 1392