سه شنبه مسابقه اذان داشتم.توي يه مسجد نزديك خونه عمه جونم برگزار ميشد(عمه بزرگ) گفتن ساعت هفت اونجا باشيم .رفتيم ازمون تست گرفتن بعد گفتن چندنفر بمونن بعد اذان مغرب مسابقه برگزار ميشه.بعد نماز هم مولودي و جشن داشتن و بعدش مسابقه اذان شروع شد من دوروز قبلش مامانم آگهيشو ديده بود و تلفني اسممو داده بود ...اصلا تمرين نكرده بودم و سرما هم خورده بودم و خلاصه فقط حفظ بودم وآهنگشو ميدونستم اما صدامم گرفته بود ...بعد موقع مسابقه بردنمون قسمت مردها و مامانا نيومدن، بعد يكي يكي رفتيم اذان گفتيم و قبول شديم البته صِـدام گرفت يهو نفس كم مياوردم ولي آقاهه گفت كه صدام خوبه اگه سرماخوردگيم خوب شه و تمرين كنم...گفت ميخوان كلاس بذارن اسممو نوشت كه ح...